برآنچه گذشت و آنچه شکست حسرت نخور زندگی اگر زیبا بود با گریه شروع نمیشد .

من در میان مردمی هستم که باورشان نمیشود
تنهایم
میگویند خوش به حالت خوشحالی
نمی دانند
دلیل شاد بودنم باج به انهاست
برای دوست داشتن من
چه بر سر ما آمد..؟
که «سلام»سادهترین واژه میان آدمها…
برایمان تبدیل به دشوارترین واژه شد…
چنان که برای بیانش..
باید به دنبال بهانه بگردیم…

که برای فراموشییشان تا پای غرور جنگیدی….

که برای فراموشییشان تا پای غرور جنگیدی….

ﻳﻪ زمانی

♥ در اوج عشق ♥
هیچگاه مثل آن لحظه آرام نبودم آنگاه که تو را در آغوش گرفتم
زیباترین و پر احساس ترین لحظه زندگی ام بود
لحظه ای که من و تو با هم به اوج عشق رسیدیم !
لحظه ای که احساس کردم تو تنهای تنها برای من می باشی !
لحظه ای که احساس کردم اینک یک اسیری در قلب مهربان تو می باشم
آن لحظه احساس میکردم که یک عاشق واقعی هستم ، عاشقی که مدتها بود
انتظار چنین عشقی را می کشید
آنگاه که بر لبان تو بوسه زدم تلخی های زندگی همه از یادم رفتند و طعم شیرین
زندگی و عشق را در کنار تو چشیدم !
هیچ لحظه ای در زندگی ام مثل لحظه در آغوش گرفتنت و بوسیدن از
آن لبان سرخت برایم زیبا نبود !
با افتخار تو را در آغوش خویش بردم و با غرور بر لبانت بوسه زدم و با احساس
آرامش عشق به تو گفتم عزیزم خیلی دوستت دارم
سرت را بر روی شانه هایم گذاشتی و درد دلهای عاشقانه ات را در گوشم زمزمه
میکردی و من تنها نشسته بودم و به درد دلهای عاشقانه ات گوش میکردم
آن لحظه مانند پرنده ای بودم که در اوج آسمان آبی در حال پرواز است
مانند امواج دریایی بودم که ساحل عشق را در آغوش خود میگیرد
تو را برای خودت میخواهم ، نه برای نیاز خویش !
تو را برای وجود پر مهرت ، قلب عاشقت ، پاکی و صداقتت ، یکرنگی و یکدلی ات
مهربانی ات ، نجیب بودنت
و
آن حرفهای عاشقانه ات میخواهم
هیچگاه مثل لحظه ای که در کنار تو هستم شاد نیستم !
لحظه های در کنار تو نبودن لحظه های سرد و بی حوصله ای است
همیشه به انتظار آن نشسته ام که دیدار با تو دوباره فرا رسد !
عزیزم بیشتر از همه کس دوستت دارم ، و زندگی را با تا خوشبخت میبینم
در آغوش تو بودن یعنی به اوج عشق رسیدن
بوسه هات خیلی شیرینه
♥ دوستدارم
دیدی بهت گفتم باز هم با هم حرف می زنیم. ولی کاش منم حرفای تو را می شنیدم. دارم میرم چون قسم خوردم ، تو هم خوردی، یادته؟! گفتم یا تو یا مرگ، تو هم گفتی ، یادته؟! علی تو اینجا نیستی، من تو لباس عروسم ولی تو کجایی؟! داماد قلبم تویی، چرا کنارم نمیای؟! کاش بودی می دیدی مریمت چطوری داره لباس عروسیشو با خون رگش رنگ می کنه. کاش بودی و می دیدی مریمت تا آخرش رو حرفاش موند. علی مریمت داره میره که بهت ثابت کنه دوستت داشت. حالا که چشمام دارند سیاهی میرند، حالا که همه بدنم داره می لرزه ، همه زندگیم مثل یه سریال از جلوی چشمام میگذره. روزی که نگاهم تو نگاهت گره خورد، یادته؟! روزی که دلامون لرزید، یادته؟! روزای خوب عاشقیمون، یادته؟! نقشه های آیندمون، یادته؟! علی من یادمه، یادمه چطور بزرگترهامون، همونهایی که همه زندگیشون بودیم پا روی قلب هردومون گذاشتند. یادمه روزی که بابات از خونه پرتت کرد بیرون که اگه دوستش داری تنها برو سراغش.
يادته يه روز بهم گفتي : هر وقت خواستي گريه کني برو زير بارون که
نکنه نامردي اشکاتو ببينه و بهت بخنده ... گفتم : اگه بارون نبود چي ؟
گفتي : اگه چشماي قشنگ تو بباره آسمونم گريش مي گيره ... گفتم : يه
خواهش دارم . وقتي آسمون چشمام خواست بباره تنهام نزار . گفتي :
به چشم ... حالا امروز من دارم گريه مي کنم اما آسمون نمي باره ...
تو هم اون دور دورا ايستادي و بهم مي خندي
به خودم قول میدهم كه فراموشـت كنم !
وقتی صبح می شود
تو را كه نه .... ولی !
قولم را فراموش می كنم ....!!!
دنیای دستها از هر دنیایی بی وفا تر است
امروز دست هایت را می گیرند
قصه عادت که شدی
همان دستها را برایت تکان می دهند ...!
در شهر بودم
دیدم
هر کس به دنبال چیزی می دود
یکی به دنبال پول
یکی به دنبال چهره دلکش
یکی به دنبال لحظه ای توجه چشمان هرزگرد
یکی به دنبال نان
یکی هم به به دنبال اتوبوسی !
اما دریغ
هیچکس دنبال خدا نبود !!!
کدامین چشمه اب سمی شده است
که اب از اب می ترسد
و حتی ذهن ماهیگیر از قلاب می ترسد
گرفته دامن شب را سکوتی انچنان مبهم
که مژه از چشم و چشم از پلک و پلک از خواب میترسد.
میگفتند باران که می بارد بوی خاک بلند میشود...
اما اینجا باران که میزند فقط بوی خاطره ها می آید.
خاطرات را باید سطل سطل
از چاه زندگی بیرون کشید!
خاطرات نه سر دارند و نه ته
بی هوا می آیند تا خفه ات کنند
می رسند...
گاهی وسط یک فکر
گاهی وسط یک خیابان
سردت می کنند،داغت می کنند
رگ خوابت را بلدند،زمینت می زنند
خاطرات تمام نمی شوند...تمامت می کنند!!
هیچ وقت نگو رسیدم ته خط....
"اگر هم احساس کردی رسیدی ته خط"....
یادت بیار که معلم کلاس اولت گفت:نقطه سر خط.....
هيچکس نـفهميـــــد که « زلـيخـــــــا » مــَـــــــــرد * بـود ....!!
ميــــداني چــــــــــــرا * ؟؟؟
مـــــردانـــگي * ميــخواهـــــد!
مــــــــاندن ، پــاي عشــــــقي که مـُـــدام تـو را پـــس ميــــزنــد.... *.
دیـگـــر نه اشـکـــهایــم را خــواهـی دیــد
نه التـــمـاس هـــایم را
و نه احســـاســاتِ ایــن دلِ لـعـنـتـی را…
به جـــایِ آن احســـاسی که کُـــشـتـی
درخـتـی از غــــرور کـاشـتم…
دلش لک بزنه که با یکی درد دل کنه ولی هیچکی نباشه…
نتونه به هیچکی اعتماد کنه…
هر چی سبک سنگین کنه تا دردش رو به یکی بگه نتونه,
آخرش برسه به یه بن بست …
تک و تنها با یه دلی که هی مجبورش می کنه اونو خالی کنه …
اما راهی رو نمی بینه سرش روکه بالا می کنه آسمون رو می بینه
به اون هم نمی تونه بگه…
خبری از آسمون هم ندیده
مگه چند بار اشک های شبونش رو پاک کرده…؟!
بهش محل هم نداده
تا رفته گریه کنه زود تر از اون بساط گریه اش رو پهن کرده تا کم نیاره …
خیلی سخته ادم خودش رو به تنهایی خوش کنه اما دلی داشته باشه که مدام از تنهایی بناله…
نمـــی دانم چــــرا ؟
این روزهــــا
در جـــواب هـــرکــــه از حـــالم مـــی پرســــد
تـــا مــــی گویــــم:خوبــــــــم
چشمـــــانم
خیس مــــی شـــــود
گریه ی آخر شب هایم …
انگار کافی نبوده …
این روز ها …
اول صبح ها هم …
گریه می کنم …
گاهی سکوت، همان دروغ است؛
کمی شیک تر، روشنفکرانه تر و با مسئولیت کمتر ...!
دخترک رفت ولي زير لب اين را مي گفت:
او يقينا پي معشوق خودش ميايد.
پسرک رفت ولي روي لبش زمزمه بود:
مطمئنا پشيمان شده بر مي گردد.
عشق قرباني مظلوم"غرور" است هنوز...
به سلامتی اونایی که هزارتا خاطــــــــــــ ــــرخواه دارن...!!
ولی دلشون گیرِ یه بــــــــــــــ ــــــــــی معرفته...!!
گریه کردم اشک بر داغ دلم مرهم نشد
ناله کردم ذره ای از دردهایم کم نشد
در گلستان بوی گل بسیار بوییدم ولی
از هزاران گل گلی همچون شما پیدا نشد

تو نبودی دل به دل راهی نداشت
از خیال عشق آگاهی نداشت
تو نباشی تا قیامت بی کسم
در تمام زندگی دلواپسم

جز ساغر و میخانه و ساقی نشناسم
بر پایه ی پیمانه و شادی ست اساسم
گر همچو همای از آتش عشق بسوزم
از آتش دوزخ نهراسم ٬ نهراسم

درد یک پنجره را پنجره ها می فهمند
معنی کور شدن را گره ها می فهمند
سخت بالا بروی ، ساده بیایی پایین
قصه تلخ مرا سُرسُره ها می فهمند
یک نگاهت به من آموخت که در حرف زدن
چشم ها بیشتر از حنجره ها می فهمند
آنچه از رفتنت آمد به سرم را فردا
مردم از خواندن این تذکره ها می فهمند
نه نفهمید کسی منزلت شمس مرا
قرن ها بعد در آن کنگره ها می فهمند
گفتم : تو فرهاد منی. گفتی : تو شیرینی مگر؟ گفتم : خرابت می شـوم. گفتی : تو آبـادی مگـر؟ گفتم : ندادی دل به من. گفتی : تو جان دادی مگر؟ گفتم : ز کـویت مـی روم. گفتی :تو آزادی مگـر؟ گفتم : فراموشم مکن. گفتی : تو در یادی مگر؟
وجدانن کیف میکنی چقد قشنگه
نه سوئ تفاهم نشه خودش که اصلا قشنگ نیست
فکر نکنید من سیگاری هستم
پایان گفتنش قشنگه
قابل توجه آدمای سیگارو...
چقــــدر گفتــــم با دلـــم بـــازی نکـــن
دیــــدی خـــرابـــش کــــردی؟
دیــــگه عاشــــق نمـــی شـــه
دگر چه انتظار از دگران
وقتی مجازات گناه نکرده عشق
تبعید به تنهایی
به رسوایی
به هر جایی
جزء آنجایی
که تو تا همیشه با من میمانی......
+
همیشه رسیدن چاره ی راه نیست
گاه برای بیشتر ماندن تنها باید نرسید
رسیدن همیشه آغازی دوباره نیست
رسیدن انتهای راهیست که طی شد
طفلیست که مرد شد
عمریست که رد شد
حالیست که بد شد
عشقیست که ترد شد
مردیست که پیر شد
اختلاف نداریم
کمی جغرافیای ما مختلف است!!
قلب من شمال شرقی تنم می تپد
قلب تو جنوب مرکزی ات!
من دلتنگ ماضی توام که بعید شده
تو اسیر حالی،فرقی ندارد ساده یا استمراری
فصل مشترکی که نود درجه اختلاف دارد!
رویا های تو.....کابوس های من
من دیوانه نیستم
من فقط یه جور خاص
که دیگران نمیتوانند
تو را دوست دارم
+
گر مرا بشناسی
نه به اسم،نه به چشم
نه به یک لحظه نگاهی کوتاه
و نه با خنده ی یک عابر و یک بیگانه
گر مرا بشناسی
با سکوتم که ز جام عطش خواستنت
لبریز است
روشنی را تو به باغ شب من می آری.
واژه ی زیستنم
معنی تازه به خود می گیرد.
و دلم باز
به بیداری و هوشیاری ها
طعنه زن می خندد.
گر مرا بشناسی
ز زمستان،تو رها خواهی شد
چون که من میدانم
قصه ای را که بهار
خواند
در گوش زمین
بس شنیدم داستان بی کسی
بس شنیدم قصه دلواپسی قصه عشق از زبان هرکسی گفته اند از نی حکایت ها بسی حال بشنو از من این افسانه را داستان این دل دیوانه را چشمهایش بویی از نیرنگ داشت دل دریغا سینه ای از سنگ داشت با دلم انگار قصد جنگ داشت گویی ازبامن نشستن ننگ داشت عاشقم من، عاشقم من قصد هیچ انکار نیست لیک با عاشق نشتن عار نیست کار او آتش زدن من سوختن دردل شب چشم بر دردوختن من خریدن ناز او نفروختن بازآتش در دلم افروختن
بام را برافکن ، و بتاب ، که خرمن تیرگی اینجاست. بشتاب ، درها را بشکن ، وهم را دو نیمه کن ، که منم هسته این بار سیاه. اندوه مرا بچین ، که رسیده است. دیری است، که خویش را رنجانده ایم ، و روزن آشتی بسته است. مرا بدان سو بر، به صخره برتر من رسان ، که جدا مانده ام. به سرچشمه "ناب" هایم بردی ، نگین آرامش گم کردم ، و گریه سر دادم. فرسوده راهم ، چادری کو میان شعله و با ، دور از همهمه خوابستان ؟ و مبادا ترس آشفته شود ، که آبشخور جاندار من است. و مبادا غم فرو ریزد، که بلند آسمانه زیبای من است. صدا بزن ، تا هستی بپا خیزد ، گل رنگ بازد، پرنده هوای فراموشی کند. ترا دیدم ، از تنگنای زمان جستم . ترا دیدم ، شور عدم در من گرفت. و بیندیش ، که سودایی مرگم . کنار تو ، زنبق سیرابم. دوست من ، هستی ترس انگیز است. به صخره من ریز، مرا در خود بسای ، که پوشیده از خزه نامم. بروی ، که تری تو ، چهره خواب اندود مرا خوش است. غوغای چشم و ستاره فرو نشست، بمان ، تا شنوده آسمان ها شویم. بدر آ، بی خدایی مرا بیاکن، محراب بی آغازم شو. نزدیک آی، تا من سراسر ((من)) شوم.
نقشی را و از آن پس ندیدش هیچکس دیگر. و روی صخره ها خشکید. سنگی را که حک شد روی آن در لحظه ای کوتاه در یک فرصت باریک
که صدایی با صدایی در نمی آمیخت
و کسی کس را نمی دید از ره نزدیک ،
یک نفر از صخره های کوه بالا رفت
و به ناخن های خون آلودروی سنگی کند
شسته باران رنگ خونی را که از زخم تنش جوشید
از میان برده است طوفان نقش هایی را
که بجا ماند از کف پایش.
گر نشان از هر که پرسی باز
بر نخواهد آمد آوایش.
آن شب
هیچکس از ره نمی آمد
تا خبر آرد از آن رنگی که در کار شکفتن بود.
کوه: سنگین ، سرگران ،خونسرد.
باد می آمد ، ولی خاموش.
ابر پر می زد، ولی آرام.
لیک آن لحظه که ناخن های دست آشنای راز
رفت تا بر تخته سنگی کار کندن را کند آغاز ،
رعد غرید ،
کوه را لرزاند.
برق روشن کرد
پیکر نقشی که باید جاودان می ماند.
امشب
باد و باران هر دو می کوبند :
باد خواهد برکند از جای سنگی را
و باران هم
خواهد از آن سنگ نقشی را فرو شوید.
هر دو می کوشند.
می خروشند.
لیک سنگ بی محابا در ستیغ کوه
مانده برجا استوار ، انگار با زنجیر پولادین.
سال ها آن را نفرسوده است.
کوشش هر چیز بیهوده است.
کوه اگر بر خویشتن پیچد،
سنگ بر جا همچنان خونسرد می ماند
و نمی فرساید آن نقشی که رویش کند
یک نفر کز صخره های کوه بالا رفت
در شبی تاریک.
همان بیت اول رگم را زدم چه ترسی از این کارها داشتم دلم پا نمی داد اما زدم دو سه قطره که روی کاغذ چکید تو را توی خون دیدم وجا زدم و خون بیشتر شد تو جاری شدی لب کاغذم را کمی تا زدم ولی ریختی روی گل های فرش به این بخت کم رنگ تیپا زدم حضور تو از خون من محو شد ومن باز در عشق درجا زدم وآنقدر مشتاق مردن شدم که حتی خودم را به حاشا زدم نگاهی به تیغ ونگاهی به رگ دلم را دوباره به دریا زدم
دلت تنگ یک نفر که باشد
تمام تلاشت را هم که بکنی تا خوش بگذرد
ولحظه ای فراموشش کنی
فایده ندارد
تو دلت تنگ است
***
دلت برای همان یک نفر تنگ است
تا نیاید،
تا نباشد،
هیچ چیز درست نمیشود
گفتی ممرا دوست داری ، اما دوست داشتنت دو روز است ، دیروز گذشت و آخرش امروز است! ♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥جملات عاشقانه♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥ روزهای با تو بودن گذشت و رفت ، هر چه بینمان بود تمام شد و رفت ، عشقت را به خاک سپردم و قلبت را فراموش ، اما هنوز آتش غم رفتنت در دلم نشده خاموش! ♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥جملات عاشقانه♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥ بیا با هم یک تصویر زیبای دیگر از عشق بکشیم ، تصویری مثل آن نقاشی دیروز تا به یادگار بماندو این یادگاری مثل یک خاطره بماند ، تا ما نیز مثل خاطره ها باشیم ، نه خاطره ای از گذشته ، خاطره هایی شیرین از هر روز زندگی مان که همیشه تا ابد در قلبمان به یادگار بماند! ♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥جملات عاشقانه♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥ تو برای من عشق نمیشوی ، تو برایم آنچه که میخواستم نمیشوی از همان اول هم نباید به تو دل میبستم ، میدانستم روزی تمام میشوی ♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥جملات عاشقانه♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥ همیشه اولین و آخرین کلام شعرهایم تو بوده ای همیشه برایم به معنای واقعی یک عشق بوده ای گرچه گهگاهی از تو بی وفایی دیده ام اما همیشه برایم باوفا بوده ای گرچه دلم را میشکنی و اشکم را در می آوری اما تو همیشه برایم یک دنیا بوده ای ♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥جملات عاشقانه♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥ نمیدانستم برایت کهنه شده ام ، هنوز مدتی نگذشته که برایت تکراری شده ام مهم نیست ، برای همیشه تو را از یاد میبرم ،قلبم هم نخواهد، خاطرت را خاک میکنم تو نبودی لایق من ، تو نبودی عاشق من ، میمانم با همان تنهایی و غم ♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥جملات عاشقانه♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥ غنچه عشق وا شد و تو را درون آن دیدم ، شبنمی شدم و بر روی تو باریدم تا در اعماق قلبت بنشینم و با عشق و محبتت زنده بمانم ♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥جملات عاشقانه♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥ همیشه اولین و آخرین کلام شعرهایم تو بوده ای ، میخواهم این شعر اولینش تو باشی و آخرین نداشته باشد همچنان ادامه داشته باشد…. ♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥جملات عاشقانه♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥ همیشه صدایی بود که مرا آرام میکرد، دستهایی بود که دستهای سردم را گرم میکرد همیشه قلبی بود که مرا امیدوارم میکرد، چشمهایی بود که عاشقانه مرا نگاه میکرد همیشه کسی بود که در کنارم قدم میزد ،احساسی بود که مرا درک میکرد حالا من و مانده ام یک دنیای پوچ ، نه صداییست که مرا آرام کند و نه طبیبیست که مرا درمان کند ♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥جملات عاشقانه♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥ مثل امواج دریا آمدی و ساحل قلبم را در میان خودت گرفتی ، همدیگر را دیوانه کرده بودیم با نوازش های هم ، آن سکوت عاشقانه رابه یاد داری در لحظه بوسیدن هم؟
سه چیز مهم !
سه چیز را با احتیاط بردار : قدم, قلم, قسم
سه چیز را پاک نگهدار: جسم, لباس, خیال
از سه چیز خود را نگهدار: افسوس, فریاد, نفرین کردن
سه چیزرا بکار بگیر : عقل, همت, صبر
اما سه چیز را آلوده نکن : قلب, زبان, چشم
سه چیز را هیچگاه و هیچوقت فراموش نکن: خدا, مرگ, دوست خوب
وقتی راه رفتن آموختی، دویدن بیاموز
و دویدن که آموختی ، پرواز را
---------------------
راه رفتن بیاموز، زیرا راه هایی که می روی جزیی از تو می شود و سرزمین هایی که می پیمایی بر مساحت تو اضافه می کند
---------------------
دویدن بیاموز ، چون هر چیز را که بخواهی دور است و هر قدر که زودباشی، دیر
---------------------
و پرواز را یاد بگیر نه برای اینکه از زمین جدا باشی، برای آن که به اندازه فاصله زمین تا آسمان گسترده شوی
---------------------
من راه رفتن را از یک سنگ آموختم ، دویدن را از یک کرم خاکی و پرواز را از یک درخت
---------------------
بادها از رفتن به من چیزی نگفتند، زیرا آنقدر در حرکت بودند که رفتن را نمی شناختند
---------------------
پلنگان، دویدن را یادم ندادند زیرا آنقدر دویده بودند که دویدن را از یاد برده بودند
---------------------
پرندگان نیز پرواز را به من نیاموختند، زیرا چنان در پرواز خود غرق بودند که آن را به فراموشی سپرده بودند
---------------------
اما سنگی که درد سکون را کشیده بود، رفتن را می شناخت
کرمی که در اشتیاق دویدن سوخته بود، دویدن را می فهمید
و درختی که پاهایش در گل بود، از پرواز بسیار می دانست
---------------------
آنها از حسرت به درد رسیده بودند و از درد به اشتیاق و از اشتیاق به معرفت
---------------------
و کمال معرفت آن است که
خودت را باور داشته باشی
این روزهــــایم به تظاهر می گذرد...
تظاهر به بی تفاوتی،
تظاهر به بی خیـــــالی،
به اینکه دیگــــر هیچ چیز مهم نیست... اما . . .
چه سخت می کاهد از جانم این "نمایش"
ای کاش تنها یک نفرهم دراین دنیا مرایاری کند،ای کاش میتوانستم
باکسی دردودل کنم تابگویم که،من دیگرخسته ترازآنم که زندگی کنم
تاابدغم شبهایم را،تابفهمنددردتن خسته وبیمارم را،قانون
دنیا"تنهایی"من قانون عشق است وعشق ارمغان دلدادگیست واین
سرنوشت سادگیست...
{من به هرتحقیری که شدم باصدای
بلندخندیدم...نام مراگذاشتند باجنبه....
بی انکه بدانند....خندیدم تا کسی صدای
شکسته شدن قلبم رانشنود.....}
و آن زمـــــــــان كه "عـــــــــاشق" مـــي شوے
و مـــے دانـــے كه "عشــــــقے" هســــــت
و بــــــاور دارے كســـے كـــﮧ تو را "دوســـت" دارد
و در آن شبـــهاے سرد و يـــخبنـــدان با "تــــــو" مـــے ماند
در آن لـــحظـــات اســـت كــﮧ مــــــیفهمے
"دوســـت داشـــتن چـــقدر زيــــــباست"
just for my lo0o0ove
کــاش میــــشد 1 جـــای نـــوشـت
خــدایــا من امــروز خیلـــی خســــتم
فــــردا بیــــدارم نـــــکن...ن امـــروز خـــیلی خســــتم
فــردا بــیدارم نـــکن...
ساکتــــــم !
هیــچی نیستــــم !
حتــــی اونــقدر زن نیستــــم ، که عاشــــــــــــــــقم بشی...!
امـا کـــــــاش میـفـهـمیـــدی ،
مــن در بــرابــر هــــرزه هــای بـی احســـاسِ ایــن شهـــــر ِشــــلوغ
فقـــط یــه دخـــتـــــر ســـــــــاده ام . . . !

شب تو اتاق تو تاریکی منتظر روشن شدن چراغ گوشیت باشی ...
یهو چراغش روشن شه ... قلبت بتپه ....
تاپ ...
تاپ ...
تاپ...
میری برش میداری ...
یعنی اونه ؟؟
رو صفحه میبینی ...
قلبت میشکنه ...
Battery Low ...
وقتی کسی نباشه قلبت رو شارژ کنه ...
چه فرقی میکنه ...
گوشیت خاموش میشه ...
آروم رو تختت کز میکنی ...
وتا خود صبح به خودتو بدبختیهات بد بیراه میگی...